بعضی از دوستان پیام داده اند که داستانهائی را که دارای فرمت پی.دی.اف است نتوانسته اند باز کنند. لذا برای حل این مشکل و مسایل دیگر از دوستان تقاضا داریم که :
1- داستانهای پشنهادی باید در اینتر نت موجود باشد و دارای فرمت "مایکرو سافت ورد" باشد که بشود آنرا کپی نمود و در بلاگ جمع خوانی مان برای همه خوانی درج نمود.
2-از دوستانی که داستانی را برای خواندن در جمع خوانی پیشنهاد می کنند خواهشمندیم لینگ دقیق انرا در ستون نظریات برایمان بگذارند. و یا خود داستان را توسط ئی میل برایمان بفرستند
ادرس ئی میل جمع خوانی:
Reading_bk@yahoo.co.uk
برای اینکه فرصت کافی برای خواندن و بررسی و نقد داستان داشته باشیم شاید بهتر باشد که در عرض هر دو سه هفته یک داستان بخوانیم. داستان اگر کوتاه باشد بهتر است, چون با فضای محدود بلاگ نویسی نیز هم خوانی خواهد داشت. البته این به این معنی نیست که هیچ وقت داستان بلند و یا رومان نخوانیم. در هر حال ما تابع نظریات و پیشنهاد ات اکثریت جمع خوانان هستیم.
ضمن تشکر از همه دوستان عزیز جمع خوانی , نمایشنامه چشم اندازی از پل اثر آر تور میلر ترجمه منیژه محامدی را برای همه خوانی , بررسی و نقد انتخاب کرده ایم.
آرتور میلر
آرتور میلر یکی از برجستهترین نمایشنامهنویسان آمریکاییست که برنده جایزهی پولیتز شد. او درسال 1915 در شهر نیو یورک در یک خانوانواده نسیتا متمول بدنیا آمد. پدرش صاحب شرکت تو لیدی لباس زنانه بود که بعد ها در اثر رکود اقتصادی در آمرریکا ورشکست شد. گفته میشود که این این فراز و نشیب اقتصادی در زندگی میلر و اثار او تاثیر بسزائی داشته است. او در دهم فوریه 2005 در آستانه سن نود سالگی در اثر ناراحتی قلبی در گذشت
من برای اولین بار با خواندن نمایشنامه " مرگ دست فروش " با این نویسنده آشنا شدم . زندگی آرتور میلر رندگی پر ماجرائی است و خواندن آن خالی از لطف نیست. میلر در سال 1956 با مرلین مونرو که یکی از سر شناس ترین ستاره های سینما بود ازدواج کرد. در سال 1961 مرلین مونرو با خودگشی به این زندگی مشترک خاتمه داد.
. میلر در بارهی شخصیت مریلین مونرو گفته است که او آدمی «خود-ویرانگر» است و تمام سعیام را کردم که مشکلاتاش را حل کند، اما توفیق چندانی نداشتم.
نمایشنامه چشم اندازی از پل
اثر آرتور میلر
ترجمه منیژه محامدی
شخصیت ها
لوییز
مایک
الفیری
ادی
کَترین
بِتریس
مارکو
تونی
رودولفو
اولین مأمور مهاجرت
دومین مأمور مهاجرت
آقای لیپری
خانم لیپری
ملوان زیر دریایی
( خیابان و نمای اسکلتی و بیرون مجموعه آپارتمانی استجاری . محوطه اصلی نمایش ، اتاق نشیمن و غذا خوری منزل ادی است . کوچک ، تمیز ، ساده . صندلی گهواره ائی ، میز نهارخوری گرد و صندلی ها و گرامافون قابل حمل .
در انتهای صحنه در اتاق خواب و راه ورودی به آشپزخانه . سمت راست جلوی صحنه میز دفتر وکالت الفیری .
باجه تلفن در خیابان و راه پله جلوی ساختمان . سطوح شیب دار که خیابان را نشان
می دهد تا عقب صحنه ادامه دارد که به چپ و راست می پیچد .
لوییز و مایک ، دو باربر بندر مشغول بازی شیر یا خط هستند . الفیری وکیل وارد
می شود . حدود پنجاه ساله ، خوش برخورد و دقیق ، از جلوی لوییز و مایک می گذرد و با سر سلام می دهد . به طرف میز خود رفته کلاهش را برمی دارد ، دستی به موهایش می کشد و به تماشاگران لبخند می زند . )
الفیری : نمی تونید حدس بزنید همین الان چی پیش اومد و اونها چطوری با دلخوری به من سلام کردند . خب چون من وکیلم ، تو این محله برخوردن به وکیل یا کشیش یعنی
بدشانسی . وقتی ما رو یادشون می آد که یک بدبختی داشته باشند . سعی می کنند زیاد به ما نزدیک نشن . اغلب فکر می کنم پشت این سر تکان دادن مشکوک ، 3 هزار سال بدبینی خوابیده . وکیل یعنی قانون و توی سیسیل که اجدادشان از اونجاست با قانون رابطه دوستانه ئی نداشتند .
من عادت دارم بیشتر تو خرابی ها رو جستجو کنم . شاید برای اینکه توی ایتالیا به دنیا آمدم . وقتی 25 سالم بود آمدم اینجا . آنروزها ال کاپون ، بزرگ ترین تبهکار تمام دوران، داشت روی سنگ فرش های اینجا چیز یاد می گرفت و فرانکی ییل توی خیابان یونیون ، دوتا خیابان آنطرف تر با مسلسل از وسط نصف شد . آره ، اینطرف ها خیلی ها به دست آدم های بی انصاف کشته شدند . عدالت خیلی مهمه ولی اینجا رِد هوکه نه سیسیل . محله کثیفی رو به دریا و بغل پل بروکلین ، دروازه نیویورک که عوارض بار دنیا را می بلعد و می شه گفت حالا حسابی متمدن شدیم . امریکایی حسابی ، دیگه تو کشوی فایل ام اسلحه قایم نمی کنم ، و حرفه ام هم جای رمانتیک بازی نداره . زنم و دوستانم می گن این مردم ظرافت و سلیقه را اصلاً نمی شناسند . درسته ، مگه اینجا با چه کسانی سروکار داریم ، یک مشت کارگر بندر با زن ها و پدرها و پدربزرگ هاشون . مشکلاتشان هم مربوط
می شه به مسائل خانوادگی ، ادعای غرامت و از این دست مشکلات فقرا . هر چند سال یک بار هم پیش می آد که وقتی دارند مسائل شون را می گن یک دفعه می رم تو دوران قیصر ، تو کالابریا و یا دماغه ی سیراکوس که لابد وکیلی بوده که جور دیگه لباس
می پوشیده اما شکایت ها شبیه همین زمان است . اون وکیل هم مثل من کاری ازش ساخته نیست ، نشسته و ماجرای رو تماشا می کنه و فکر می کنه چطوری اتفاق افتاده .
( ادی وارد شده و به دو باربر نزدیک می شود . ادی حدود چهل سال دارد . تنومند و چاق )
الفیری : این یکی اسمش ادی کاربونه . باربر بندر . فاصله پل بروکلین تا جایی که دریا شروع می شود کار می کند . ( نور الفیری می رود )
ادی : ( از پله های جلوی در ورودی بالا می رود ) خب رفقا بعداً می بینمتان .
( کَترین از آشپزخانه به طرف پنچره رفته و پایین را نگاه می کند )
لوییز : فردا سرکاری ؟
ادی : آره ، کشتی یک روز دیگه کار داره . می بینمت لوییز .
( ادی داخل منزل می شود . نور آپارتمان . کترین برای لوییز دست تکان می دهد و به طرف ادی می رود )
کترین : سلام ادی
ادی : ( از دیدن کترین لذت می برد و از حس خود خجالت می کشد . کلاه و کت خود را آویزان می کند ) کجا ؟ شیک کردی .
کترین : ( به دامن خود دست می زند ) تازه خریدمش ، خوشت می آید ؟
ادی : آره قشنگه ، موهات چی شد ؟
کترین : خوشت می آد ؟ مدل اش را عوض کردم . ( به طرف آشپزخانه حرف می زند ) ادی آمد بی .
ادی : زیباست ، بچرخ پشت ات رو ببینم . ( کترین می چرخد ) اوه ، کاش مادرت الان زنده بود و تو رو می دید .
کترین : خوشت آمد نه ؟
ادی : مثل دخترهای دبیرستانی شدی ، حالا کجا می خواهی بری ؟
کترین : ( دست او را می گیرد ) صبر کن بی بیاد می خواهم یک چیزی بهتون بگم . بیا بیا بشین . ( اورا به طرف صندلی می برد رو به آشپزخانه ) زود باش بیا بی .
ادی : قضیه چیه ؟
کترین : برات یک آبجو می آرم ، باشه ؟
ادی : چی شده ؟ بیا ببینم چه خبره ؟
کترین : صبر کن بی هم بیاد ( کنار ادی می نشیند سر پنجه ) فکر می کنی این دامن رو چند خریدم ؟
ادی : فکر نمی کنی قدش خیلی کوتاه است ؟
کترین : ( بلند می شود ) وقتی می ایستم کوتاه نیست .
ادی : درسته ، اما بعضی وقتا هم مجبوری بشینی .
کترین : ادی اینجوری مده ( راه می رود و ادی اورا برانداز می کند ) باید توی خیابان منو ...
ادی : اگه اینجوری توی خیابان راه بری همه یک جوری ...
کترین : چه جوری ؟
ادی : کترین نمی خوام دلخور بشی اما تو خیلی قر می دی .
کترین : قر می دم ؟
ادی : آره ، قر می دهی . خوشم نمی آد توی شیرینی فروشی همه نگاهت کنند . با اون کفش های تازه پاشنه بلندت تق تق همه سرها برگرده به طرف ات .
کترین : اینجور مردها به هر دختری که رد بشه نگاه می کنند .
ادی : ولی تو هر دختری نیستی .
کترین : باید چکار کنم ؟ هان چکار ؟ ( بغض می کند )
ادی : لوس نشو دختر .
کترین : من نمی دونم تو چی ازم می خواهی .
ادی : من به مادرت قول دادم ازت خوب نگه داری کنم . تو بچه ای ، این چیزها رو
نمی فهمی . همین دم پنجره آمدن و دست تکان دادن به ...
کترین : برای لوییز دست تکون دادم
ادی : اگه چیزهایی که از لوییز می دونم رو بهت بگم دیگه براش دست تکون نمی دی .
کترین : ( با شوخی ) ادی مگه مردی پیدا می شه که تو نتونی چیزی درباره اش بگی .
ادی : تو دیگه داری دختر بزرگی می شی باید بیشتر مراقب رفتارت باشی . نباید با این و اون گرم بگیری . ( بی را صدا می کند ) داره چکار می کنه ؟ برو بیارش ، کلی خبر براش دارم
برای ادامه این نمایشنامه (اینجا ) را کلیک کنید
با سلام خدمت فریدون معزز: من با هر جه در تولید اندیشه و آگاهی مردم موثر است موافق و در خدمت شما هستم.
سلام ... طولانی بود نخوندم می رم می یام می خونم !
قصه عشق رمانی از صلاحالدین احمد لواسانی.
http://www.daddy1.persianblog.com
http://www.daddy.persianblog.com//
میبینمت که تماشا نشستهای مرا
به ما هم سر بزن...اگه ما رو هم لینک کنی ممنون میشم
در نگاه اولام به این نمایشنامه ابتدا چند نکته به نظرم میرسد تا بگویم اول آنکه صادقانه اعتراف میکنم که نخستین باری است که یک نمایشنامه را تحلیل میکنم. فکر میکنم اصول نقد و تحلیل نمایشنامه بسیار با داستان فرق میکند. مسلمن نیاز به دانش خاص خود را دارد و ای کاش کسی که چنین تخصصی دارد میان ما باشد تا بتوانیم اندکی روش تحلیل متون نمایشی را از او یاد بگیریم. پس به همان شیوهی برخورد با داستان با این متن برخورد کردم. با کمی اختلاف البته.(الان فکر میکنم دارم در غاری با خودم حرف می زنمَ توی خلاء! کاش دوست دیگری پیش از من حرف زده بود.) نکتهی دیگر پرداختن به مسئلهی ترجمه است. ترجمهی این متن نسبتن خوب بود(میگویم نسبتن چون ایراداتی به نظرم آمد البته بدون در دست داشتن متن اوریجینال٬ که ذکر خواهم کرد) اما ویرایش بسیار بدی داشت. شاید هم من بسیار سختگیرم اما دیگر "محل" را "مهل" نوشتن و آنهم نه یکبار بلکه چندبار نشان از بیتوجهایِ سایت تئاتر دارد. و یا رعایت نکردن نیمفاصلهها و بیدقتیهای ویرایشیِ دیگر که به کل متن تعمیم میدهم. حالا اصل مطلب. با اجازه!
الفیری نقل میکند. که وکیل است٬ با قانون سر و کار دارد٬ یک راوی بیطرف. اوضاع آرام آرام دستگیرمان میشود. مکان یک بندر در آمریکا نزدیک اسکله(اینها همه بدون اشارهی مستقیم و با کدهایی مثل آل کاپون و مشکلات مردم و کارشان و کارگرها و اوضاع اقتصادیشان روشن میشود)تاکید او بر گریز مردم از قانون٬ پاساژی را به یکی از مضامین داستان که قانونشکنی از سر اجبار است باز میکند.
فضای پرشور و با مهر و محبت خانوادگی٬ از ابتدای آمدن ادی به خانه و ورود کتی و بئاتریس ساخته میشود که گمانمان را هم به اتفاقات بعدی نمیبرد. میفهمیم که کتی دختر ادی نیست و ادی به او سختگیر است اما یک جا("ادی : ( از دیدن کترین لذت می برد و از حس خود خجالت می کشد . کلاه و کت خود را آویزان می کند ) کجا ؟ شیک کردی ." یا آنجا که مدل موهای او را به مریم مقدس شبیه میبیند.) برایمان ردی از شک میگذارد. حال با توجه به اشارهی قبلیام و آن اینکه داستان با نمایشنامه تفاوتهای اساسی دارد٬ فکر میکنم که این اشارهی خیلی سریع و زودهنگام و تقریبن شفاف ما را به غیرافلاطونی بودن علاقهی ادی به کترین(راستی کترین یا کاترین؟!) واقف میکند. حال این بد است یا خوب؟ توی داستان که حتمن بد است٬ اینگونه دادن اطلاعات. دارم فکر میکنم در نمایشنامه هم با چند حرکت میتوان این اشارهی مستقیم که البته توضیح حالت است و هنگام اشاره توسط بازیگر اجرا میشود٬ را نشان داد یا خیر؟
یا یک مورد دیگر اینکه ما به دلیل توالی زمانی در نمایش شاید کمتر میتوانیم از فلاش بک استفاده کنیم. اگر غیر از این بود میشد نمایش را از صحنهای که رودولفو و کاترین در خانه تنها هستند و قصد ازدواج دارند شروع کرد. در داستان میشود یک قدم به نقطهی اوج که بهترین شروع است٬ اما به گمانم شالوده و اساس نمایش این اجازه را به ما نمیدهد. به هر حال بهترین شروع هم برای این نمایش که سیر خطی ِ از فرشته تا دیو شدنِ ادی را نشان میدهد٬ همین شروع است و خصوصن با اغراقی که از عناصر لازم نمایش است. نگاه کنید به فضای شاد و مفرح صحنهی ابتدایی تا سردی و دلمردگی و حس تشویشی که در صحنهی پایان زمانی که بئاتریس(بتریس یا بئاتریس؟!) و ادی در خانه تنهایند و ادی با شکایت و حتا بیاحترامی با او حرف میزند و بئاتریس هم از آن عشق و علاقهی ابتدایی در کلامش خبری نیست.
عشق ادی به کاترین که به شکل آشکار رو نمیشود(منظور در دیالوگها و اشارهی مستقیم در داخل نمایش است)٬ مگر زمانی که ادی٬ کاترین را از لبانش میبوسد٬ شکلی از عقدهی الکترا دارد.خود ادی هم انگار میان این عشق ناعرف و علاقهی بیش از اندازهی پدرانه گیج است. این بلاتکلیفی در رفتارش هم به خوبی مشهود است. ادی هنگام توجیه رفتار خودش با کاترین و مخالفتهایش دربارهی نوع لباس پوشیدنهاش و راه رفتناش و گشتناش با رودولفو و ازدواج و کار و ...(راستی چهقدر این رفتار برای زنان و دختران ما آشناست!)هیچ دلیل منطقی نمیآورد و نوع دیالوگها و لحن آنها با هوشمندی بسیار انتخاب شدهاند.(خب سرآرتور میلر است دیگر!)
نکتهی دیگری که فعلن در این خوانش نخستین به آن اشاره میکنم نگاه انتقادی آرتور میلر به اوضاع امریکاست. نگاهی که از آن تبختر امریکایی در آن خبری نیست. یک نگاه حسی و لطیف به میوههایی که از درختان چیده میشوند و خورده میشوند در ایتالیا. با وجود تمام سختیهایی که رودولفو و مارکو را مجبور به مهاجرت غیرقانونی و دوری از خانواده و کشورشان میکند٬ می بینیم که کاترین آرزو دارد به کشوری برود که میوه را از درخت میچینند و میخورد. این در تضاد با نگاه ادی که ادعا میکند آنها پرتقال را رنگ میکنند و بعد از مدتی نمادی از امریکا(بوکس) را به رودولفو(اینجا نماد ظرافت و احساس یک قوم) آموزش میدهد. خب میشود تفسیرهای زیادی کرد. نگاه مردانهی خشن به لطافت زنانه نگاهی از از موضع قدرت. این را از دیالوگ از سرنارضایتی ادی به همسرش هم میتوان یافت آنجا که از نداشتن احترام در خانه شکایت میکند.
خب گمانام فعلن کافی باشد. تا نکات بعدی.