
از او تاکنون مجموعه داستان " فردا می بینمت" در سال 1378 (1999) توسط نویسنده در آمریکا منتشر شده است. ( این کتاب در ایران به همین نام توسط نشر ورجاوند در حال انتشار است. ). همچنین رمان " ماهی ها در شب می خوابند" توسط نشر مروارید و مجموعه داستان " اتاقی ، خیالی" بوسیله نشر کارنامه زیر چاپ است.
داستان "اتاقی، خیالی" نوشته سودابه اشرفی سال گذشته برنده تندیس مسابقه صادق هدایت دوره دوم شد.
داستان "دار قالی " نوشته اشرفی به ترجمه فرزین یزدان فر و فرانک لوئیز در کتابIN A VOICE OF THEIR OWN از طرف انتشارات مزدا، کالیفرنیا به زبان انگلیسی و داستان" کدام لحظه؟" در مجموعه EAST MEETS WEST به زبان آلمانی از طرف انتشارات گلاره منتشر شده است.
سودابه اشرفی ترجمه هم می کند و آثار تنی چند از نویسندگان را به فارسی برگردانده است. او اکنون درکالیفرنیا زندگی می کند. برای آشنایی بیشتر با سودابه می توانید به وبلاگش هم سری بزنید
سلام
داستان قشنگی بود
به منم سر بزن و نظر هم یادت نره
سلام.مرسی از لطفت!حتما می خونم و نظر می دم!
چه خوب که این بار از ابتدای داستان بشود با شما همراه باشم. میخوانم و بر می گردم. لینکتان را هم میگذارم تا اگر دوستانم علاقه مند بودند در این جمع خوانی شرکت کنند.
به سفارش سپینود عزیز آمدم تا این جا من هم میخوانم و برمیگردم.
دوباره سلام
من به شیوهی کار شما هنوز آشنا نیستم. داستان را خواندم و ریز نکاتی را که ابتدا برایم برجسته بود میخواهم بگویم. لحن روایت از شاخصترین ویژهگیهای این داستان استَ که با انتخاب بهجای کلمات و آواها ساخته شده. از ابتدا تاکید روی کلمات و آواها مثل افاقه یا موونی و... با ظرافت این لحن را ساخته. اما دوپارهگی داستان به زعم من از ذهنیگویی و پریشان گویی ابتدایی به یک فضای رئال و خشک در بازداشتگاه میرسد هرچند بازداشتگاهی باشد کمی فراواقعیَ باعث برهم خوردن ریتم داستان و به تبع آن لحن شده.
درونمایه داستان دختر فراری است و چه کلیشه شده. اما شروع داستان میتوانست نوید گونهای دیگر گفتن را بدهد. شاید اگر به کیفیت فراواقعی آن بازداشتگاه توجه بیشتری می شدَ یعنی بازداشتگاهی بود بیجا و مکان و این در فضاسازی آنجا نمود داشت. داستان میتوانست به خوبی از عهدهی این گونهای دیگر بیان کردن یک بن مایهی کلیشه و دستمالی شده بگریزد. ضمن آنکه انتهای داستان مصداق کاملن بارزی از جمع و جور کردن سریع بود. از جایی که به عشق در خیابان سلطنتآباد اشاره شده داستان به ورطهی دادن اطلاعات اضافی افتاده تا جملهی آخر. ضمن اینکه داستان صاحب فضا و مکان خاص شده که آنوقت در خردهگیری را باز میکند که این بازداشتگاه دروغین است و زنان زندانی اینگونه نیستند(در پاساژ رئالی که داستان خود میگشاید) و اینکه اصلن دیگر خبری از بگیر بگیرهای دهههای شصست نیست و نویسنده داستان را به روز ننوشته است و...
فعلن آنچه تا اینجا بود. صحبتهای دیگری هم دارم که در گرماگرم بحث میگویم.
زنده و سلامت باشید.